برگردان: نجف دریابندری
آلن رب گرییه، نویسنده وفیلمساز فرانسوی و یکی از بنیانگذاران و نظریهپردازان جنبش ادبی" رمان نو"است. از رمانهای مهم او میتوان "بیننده" و "درون هزار چم" و از فیلمهای او " سال گذشته در مارینباد"(باالن رنه) و " قطار سراسری اروپا" را نام برد. در داستان" کنار دریا" که در 1962 نوشته شده است تأثیر صناعت فیلم کاملاً مشهود است: مانند یک دوربین فیلمبرداری گاه به سمت راست و گاه به سمت چپ برمیگردد، گاه از سه کودکی که موضوع اصلی او است جلو میافتد و گاه پشت سر آن حرکت میکند، ولی در هرحال همیشه مانند دوربین ساکت است و فقط منظر? روبه روی خود را ضبط میکند. در این داستان شاید بیش از سایر نمونههای"رمان نو" نویسند? خود را به ضبط واقعیت عینی محدود و منحصر کرده است.
سه بچه دارند کنار دریا راه میروند. دست همدیگر را گرفتهاند و در کنار هم پیش میروند. تقریباً هم قداند، شاید هم سن باشند: حدود دوازده. ولی بچه وسطی کمیاز آن دوتای دیگر کوچکتر است. غیر از این بچهها هیچ کس در کنار دریا نیست. ساحل نوار نسبتاً پهنی است که نه سنگهای پراکندهای در آن دیده میشود و نه آبگیری، و میان دریا و صخر? بلندی که بی راه به نظر میرسد اندک شیبی دارد. روز خیلی صافی است. خورشید با نور شدید و عمودی ماس? زرد را روشن میکند. هیچ ابری در آسمان نیست. هیچ بادی هم نمیآید. آب کبود و آرام است و کمترین اثری از حرکت دریا در آن دیده نمیشود، با آن که ساحل تا افق باز است. اما، در فواصل منظم، موجی که همیشه یک شکل است و از چند متر درو از ساحل پیدا میشود، ناگهان بالا میآید و بعد فوراً فرو میریزد- همیشه در یک خط. به نظر آدم اینطور نمیآید که آب دارد پیش میآید و بعد پس میرود؛ برعکس، مثل این است که تمام این حرکت در یک جا اتفاق میافتد. بالا آمدن آب اول فرو رفتگی مختصری در طرف ساحل به وجود میآورد، و موج کمیپیش میآید و مثل ریگ غلتان غرغر میکند؛ بعد میترکد و مثل شیر روی شیب ساحل میریزد، ولی با این حرکت فقط همان زمینی را که از دست داده است باز به دست میآورد. فقط گهگاهی کمیبالاتر میآید و لحظهای چند انگشت بیشتر زمین را خیس میکند. باز همه چیز راکد میشود؛ دریا صاف و کبود درست در همان جای ساحل زرد تمام میشود که در طول آن بچهها در کنار هم دارند راه میروند. بچهها بوراند، تقریباً به رنگ همان ماسه: پوستشان کمیتیرهتر، مویشان کمیروشنتر. هرسه یک جور لباس پوشیدهاند؛ شلوار کوتاه و پیراهن، هر دو از پارچه نخی کلفت آبی رنگ رفته. در کنار هم دست همدیگر را گرفتهاند و دارند در خط مستقیم راه میروند- موازی دریا و موازی صخره، تقریباً در فاصل? مساوی از هر دو، ولی کمینزدیکترک به آب. خورشید در اوج آسمان است و سایهای جلوی پای آنها نمیاندازد. جلو بچهها، از صخره تا آب، ماس? دست نخورد? زرد و صاف خوابیده است. بچهها با سرعت یکنواخت پیش میروند، بدون کمترین انحراف، دست در دست. پشت سرشان روی ماس? نمناک سه خط جای پاهای برهنه بر جای میماند، سه ردیف جا پای نسبتاً عمیق و کامل، با فاصلههای مساوی.بچهها دارند به جلو نگاه میکنند؛ نه به صخر? سمت چپشان نگاه میکنند نه به دریای سمت راستشان، که موجهای کوچکش مرتباً آنطرف فرو میریزند. بچهها هیچ برنمیگردند به راهی که طی کردهاند نگاهی بیندازند. با قدمهای منظم و سریع راهشان را ادامه میدهند. جلو بچهها یک دسته مرغ دریایی دارند روی ساحل درست لب آب راه میروند. اما چون مرغها خیلی آهستهتر میروند بچهها به آنها میرسند. دریا مرتباً جا پای ستاره مانند مرغها را پاک میکند، ولی جا پای بچه ها روی ماس? نمناک به وضوح باقی میماند و سه ردیف فرورفتگیها درازتر میشود. عمق این فرورفتگیها ثابت است: کمتر از یک بند انگشت. ریخت آنها هم خراب نمیشود، نه به ریزش لبهها و نه با فرو رفتن زیاد شست یا پاشن? پا: انگار این جا پاها را با یک دستگاه مکانیکی روی لای? سطحی زمین متحرک در بیاورند. سه خط پشت سر بچهها همینجور درازتر میشوند، به نظر میآید که جمعتر و آهستهتر هم میشوند و به صورت یک خط در میآید، که در تمام طول خود ساحل را به دو نوار تقسیم میکند و آن سرش به یک حرکت ریز مکانیکی ختم میشود، که بالا و پایین رفتن شش تا پای برهنه است، انگار دارند در جا میزنند. اما همینجور که پاهای برهنه دورتر میروند به مرغها نزدیکتر میشوند. پاها نه تنها تند تر پیش میروند، بلکه فاصل? نسبی میان دو دسته هم به سرعت بیشتری کم میشود- در مقایسه با مسافتی که طی کردهاند، چیزی نمیگذرد که فقط چند قدم از هم فاصله دارند... اما وقتی که سرانجام به نظر میرسد که بچهها به مرغ رسیدهاند، مرغها ناگهان بال میزنند و پرواز میکنند، اول یکی، بعد دوتا، بعد دهتا... و هم? مرغهای سفید و خاکستری دسته روی دریا چرخی میزنند و باز پایین میآیند و روی ماسه راه میروند؛ باز در همان جهت، درست لب آب، حدود صد متر جلوتر. از این فاصله حرکت آب دیده نمیشود، مگر هر ده ثانیه یک بار که آب در لحظ? ریزش کف زیر نور خورشید رنگ عوض میکند. سه بچ? بور بدون توجه به خطهایی که به این دقت در ماس? دست نخورده بر جای میگذارند، و بدون توجه به موجهای کوچک دست راستشان و مرغها، که جلو آنها گاهی پرواز میکنند و گاهی راه میروند، دست همدیگر را گرفتهاند و قدمهای منظم و سریع پیش میروند. صورتهای آفتاب سوختهشان، که از موهایشان تیرهتر است، به هم شبیه است. حالت صورتها یکی است: جدی، متفکر، شاید کمینگران. اسباب صورتشان عین هم است، اگرچه پیدا است که دو تا از بچهها پسراند و یکی دختر. موی دختر فقط کمیبلندتر است و کمیبیشتر موج دارد، و دست و پایش فقط کمیبلندتر است. ولی لباسشان یکی است شلوار کوتاه و پیراهن، هردو ازپارچ? نخی کلفت، آبی رنگ رفته. دختر دو طرف راست، سمت دریا. طرف چپ دختر پسری راه میرود که از آن پسر دیگری کمیکوتاهتر است. آن پسر دیگرکه سمت صخره است هم قد دختر است. جلو آنها تا چشم کار میکند ماس? صاف و زرد خوابیده است. سمت چپ آنها دیوار قهوهای رنگ، که راهی در آن پیدا نیست، تقریباً عمود ایستاده است. سمت راست آنها سطح دریای بی حرکت و کبود به حاشی? موج کوچکی ختم میشود که فوراً میشکند و با کف سفید میگریزد. آن وقت، ده ثانیه بعد، آب باز ورم میکند و همان فرورفتگی را در سمت ساحل به وجود میآورد و مثل ریگ غلتان غرغر میکند. موجک میشکند؛ کف شیری باز از شیب ساحل بالا میرود و چند انگشتی زمین از دست رفته را باز به دست میآورد. در سکوت بعد از آن صدای ضربههای ناقوس دوردستی در هوای آرام پخش میشود. پسر کوچکتر، آن که در وسط است، میگوید«صدای زنگ است.» اما صدای مکیده شدن ریگ در دهان دریا صدای خیلی ضعیف زنگ را میپوشاند. و بچهها باید تا پایان دور صبر کنند تا چند ضرب? آخر زنگ را که از راه دور میآید بشنوند. پسر بزرگتر میگوید« زنگ اول است». موجک در سمت راست آنها میشکند. بعد دوباره سکوت میشود، بچهه دیگر چیزی نمیشنوند. سه بچ? بور هنوز با همان آهنگ منظم دست در دست هم دارند راه میروند. جلو آنها ناگهان در دست? مرغها، که فقط چند قدمیاز بچهها فاصله دارند، ولوله میافتد: بال میزنند و پرواز میکنند. همان چرخ را روی آب میزنند و بعد پایین میآیند و باز درست لب آب، حدود صد متر جلوتر، در همان جهت روی ماسه راه میافتند. پسر کوچکتر ادامه میدهد« شاید هم زنگ اول نبود، اگر آن یکی قبلی را نشنیده باشیم...» پسر کنار او جواب میدهد« باید میشنیدیم.» اما این گفتگو آهنگ آنها را تغییر نداده است؛ همانجا پاها پشت سرشان زیر شش تا پای برهنه دارند پیدا میشوند. دختر میگوید« قبلاً اینقدر نزدیک نبودیم.» پس از لحظهای پسر بزرگتر، که در سمت صخره است، میگوید:« هنوز خیلی راه داریم.» و بعد هرسه در سکوت راهشان را ادامه میدهند. ساکت میمانند تا اینکه باز صدای ناقوس، همانجور نامشخص، در هوای آرام پخش میشود. پسر بزرگتر میگوید« صدای زنگ است.» دیگران جواب نمیدهند. مرغها، که چیزی نمانده بود بچهها به آنها برسند، بال میزنند و پرواز میکنند، اول یکی، بعد دوتا، بعد دهتا... بعد تمام دسته باز روی زمین است و دارد حدود صد متر جلوتر از بچهها در طول ساحل راه میرود. دریا مرتباً جا پاهای ستاره شکل مرغها را پاک میکند. اما بچهها که دارند دست در دست کنار هم نزدیکتر به صخره راه میروند جا پاهای عمیقشان را بر جای میگذراند، و سه خط جا پاها در ساحل بسیار دراز به موازات آب ادامه پیدا میکند. سمت راست دریا، سمت دریای مسطح و بی حرکت، همان موج کوچک همیشه در همانجا میشکند.
نقل از آدینه 60 حروفچین: مینا محمدی |